۱۳۹۰/۰۷/۱۰

تاریخ خدا...

يكي از روزها گشتاپو پسر بچه اي را به دار كشيد. حتا ماموران اس اس از منظره حلق آويز كردن بچه اي در برابر ديدگان هزاران تن، برآشفتند. بچه اي كه، وايزل* به ياد مي آورد، چهره ي «فرشته غمين چشم» را داشت، خاموش بود و رنگ به رو نداشت. نرم نرم از سكوي چوبه دار بالا رفت. در پشت سر وايزل، يكي از اسيران پرسيد:«خدا كجاست؟ كجاست؟» جان كندن بچه نيم ساعتي طول كشيد ودر اين مدت زندانيان ميبايست به چهره اش نگاه مي كردند. همان مرد باز پرسيد:« او كجاست؟ اينجاست... به چوبه دار آويزان است

به نقل از *"الي وايزل" در کتاب "تاریخ خدا" اثر کرن آرمسترانگ - فصل «آيا خدا مرده است؟»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر